پایان فیلم «الهام» ساختهی کریستوفر نولان را خاطرتان هست؟ همانجایی که فرفرهی تمایزبخش خواب از واقعیت در حرکتی که مشخص نیست پیوسته است یا رو به زوال دارد میچرخد؟ تصویری که این پرسش را در ذهن مخاطب رها میکند:« واقعا چه چیزی واقعی است؟» پرسشی که «۱۸۹۹» با آن مخاطب را در پرسش رها میکند!
از ۲۰۲۲ به ۱۸۹۹
سال ۲۰۲۲ با تمام اتفاقات عجیب و غریبش در عرصهی بینالمللی از نظر مجموعههای تلویزیونی سالی متمایز و بهیادماندنی بود. مجموعههایی مانند «خاندان اژدها|House of Dragons» یا «ارباب حلقهّها: حلقههای قدرت|The Lord of the Rings: The Rings of Power» یا «بهتر است به ساول تماس بگیری!| Better call to Saul» یا «ونزدی| Wednesday» و... امسال را سالی جالب توجه کردند. در کل ابرقدرتهای رسانهای جهان، با توجه به تجربیات دوران کرونا، مسیر استریمهای آنلاین را راهی بهتر از مسیر سینما یافتهاند و از ساخت مجموعههای تلویزیونی با ایدههایی جذاب استقبال میکنند. به قول سینماگر کهنهکار، ریدلی اسکات، «میتوانید در اتاق نشیمن خودتان، صفحهی تصویری را روشن کنید که شاید ششصد دلار (البته در نه در کشور ما!) قیمت داشتهباشد و رکوپوستکنده بگویم، از هر چیزی که قرار است در سینما ببینید کیفیت بهتری دارد. بنابراین احساس من این است: دشمن ما کیفیتی است که داخل خانه در درسترس باشد.»
اما در میان مجموعههایی استریمشدهی امسال از نتفلیکس، خالقان سریال «تاریک|Dark» باران بواودار و فریز، با عنوانی جدید، هزارتوی جدیدی را برای مخاطبان ایجاد کردند. با آن که محور هزارتوی پیشین زمان بود اینبار موضوع آن ذهن است. خالقانی که قصد دارند ذهنهای ما را هربار با چالشهای فلسفی و منطقی روبهرو کنند.
پای ثابت آثاری که میخواهند تجربه و فهم ما از واقعیت را با چالش روبهرو کنند، فناوری عجیب و غریبی است که شاید در این زمان تنها قدمهای کوچکی را در رسیدن به آنها برداشتهباشیم اما این فناوری در زمانی دور تبدیل به غولی بیشاخ و دم میشود که گریبان خودمان را میگیرد. «۱۸۹۹» نیز از این فناوریهای بیشاخ و دم مستثنی نیست!
اگر سریال را ندیدهاید بهتر است بروید و ببینید!
از ۱۸۹۹ به منفی ۳۹۹؛ افلاطون در غار!
پیش از آن که به فناوری این مجموعه بپردازیم، خالی از لطف نیست که به اشارات اسطورهای و فلسفی موجود در آن بپردازیم.
خالقان سریال، چه در «تاریک|Dark» و چه در «۱۸۹۹» اشارات بسیاری به اساطیر و چالشهای فلسفی مغرب زمین داشتهاند. در «۱۸۹۹» پیش از هر چیز چالش فلسفی غار افلاطون توجه را به خود جلب میکند.
این چالش میگوید که اگر عدهای انسان بینوا را رو بهدیوار غاری غلوزنجیر کنیم، به طوری که هیچگاه از آنچه که پشتسرشان اتفاق میافتد آگاه نباشند؛ آن وقت اگر بیایم و پشت سرشان آتشی را روشن کنیم و با این آتش سایههایی را روی دیوار ایجاد کنیم؛ این انسانهای بینوا همواره تنها آن سایهها را میبینند و گمان میکنند واقعیت تنها همین سایههاست. حال اگر یکی از این بینواها زنجیر را بشکند و به پشت سر خود نگاه کند، میبیند که هر آنچه تا به حال میدیدهاست، سایهای بیش نبود! این فرد اگر باز هم پایش را از مرزهای خود فراتر بگذارد و از غار بیرون برود؛ تازه جهانی را حس میکند که تا کنون تجربه نکرده بود! جهانی که پر از چیزهای جدید و شگفتانگیز است. حالا اگر به غار برگردد و این ماجرای شگفتانگیز را برای دوستان بینوایش تعریف کند؛ فکر میکنید با چه چیزی روبهرو میشود؟
آری! هیچکدام وجود چنین عالمی را نخواهند پذیرفت! همگی تنها همین سایههای سرد و بیروح را دنیای خود میدانند و خود را در رنج و عذابی طاقت فرسا غرق ساختهاند.
چه زیبا گفت خیام، این حکیم فارسیگو که:« اسرار ازل را نه تو دانی و نه من، وین حرف معما نه تو خوانی و نه من! هست اندر پس پرده گفتوگوی من و تو، چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من!»
اینجاست که کسی که حقیقت را میداند، مانند آنچه که در «۱۸۹۹» اتفاق میافتد، همواره حرفهایی را میزند که کسانی که در غار ماندهاند باور نمیکنند! چالش جالب سریال این است که هر کسی از سطحی از حقیقت با خبر است. اگر شخصیت اصلی و ساکنان کشتی را درون غار در نظر بگیریم، پدر شخصیت اصلی کسی است که تنها توانسته پشت سرش را نگاه کند. او هنوز از دنیای بیرون غار اطلاعی ندارد. اما همسر شخصیت اصلی کسی است که از دنیای بیرون غار مطلع است. هر دو به شکل و شیوهی خود سعی دارند تا شخصیت اصلی را آگاه کنند.
جگرسوختهی دانای حقیقت!
تمثیلهای تماشایی سریال نیز پایانی ندارد. بهخصوص آنجا که نام کشتیای را که مسافران در آن گیر افتادهاند، «کربروس» میگذارد. کربروس موجودی افسانهای است که دارای سه سر سگ است و در اساطیر به عنوان سگ نگهبان جهنم که مانع از بازگشت مردگان به عالم حیات است، یاد میشود.
تمثیل قابل توجه دیگر نهادن نام «پرومتئوس» بر نام کشتی دیگر است. پرومتئوس، نام موجودی افسانهای است که همراه با درد و رنج و توجه به آدمیان و عذاب کشیدن از آن عجین است. در اساطیر میگویند که زئوس، خدای خدایان، پرومتئوس(پرومته) را که فردی امین و مورد احترام خود میدانست، مأمور کرد تا به آدمیان همهچیز را بدهد به جز آتش را. از قضا پرومته دلش برای آدمیان سوخت و آتش را در یک نی قرار داد و به آنها هدیه کرد. این نافرمانی تنبیه سخت زئوس را در پی داشت. زئوس، پرومته را در کوه قاف زنجیر کرد و هر روز عقابی را میفرستاد تا جگر او را بخورد! از آن رو که پرومته نامیرا بود، هر روز این جگر خورده شده میرویید و این چنین در عذاب میماند.
حال در «۱۸۹۹» همانطور که کربروس زنجیرهکنندهی ابدی کسانی است که از حقیقت بیخبرند، پرمتئوس، حامل کسانی که حقیقت را میدانند و از ندانستن ساکنان کشتی دیگر عذاب میکشند! هم همسر و هم فرزند شخصیت اصلی از درون کشتی پرمتئوس به کشتی کربروس میآیند.
نکتهی دیگر اسطورهای برمیگردد به ماجرای پرومته و دختر زئوس، آتنا. آتنا و پرومته عاشق و معشوقی خاص هستند که گویا به دلیل محدودیت آتنا، هیچگاه نباید رابطهای میان آنان شکل گیرد. اساطیر این عشق را نماد عشقی حقیقی میدانند.
در جایاجای سریال توجه و محبت و عشق سرنشینان پرومتئوس، به عنوان همسر و فرزند شخصیت اصلی، به آن شخصیت دیده میشود. عشق و محبتی که تا پایان داستان فصل اول علت آن را نمیتوانیم بفهمیم.
تا کی بوَد قرین حقیقت مجاز من؟
فناوری تماشایی «۱۸۹۹» گویا غول بیشاخ و دمشدهی همین عینکهای واقعیت مجازی این روزهای ماست! فناوری که در این داستان آنقدر توسعه یافته که واقعیت را با جزئیاتی حیرتانگیز بازسازی میکند.
از دوران دبیرستان شاید واژهی «مدلسازی» را به یاد داشته باشید. فرآیندی که در طی آن رخدادهای عالم وجود را به روابطی از ساده گرفته تا پیچیده تبدیل میکنیم. آنگاه با همین روابط میتوانیم بسیاری از وقایع طبیعی را توجیه و یا پیشبینی کنیم. این چنین است که ما اساس علم فیزیک را بنا مینهیم!
حال اگر سیستمی را طراحی کنیم که بیشماری از این روابط، همزمان و یا پیاپی یکدیگر کار کنند و واقعیتهایی که از آن سرچشمه گرفتهاند را بسازند، به آن شبیهسازی میگوییم. این فرآیند نیاز بسیار زیادی به دادهها و کلاندادهها دارد. همانطور که میتواند مزایا کلانداده را با خود همراه داشته باشد، دور از معایب کلانداده و خطاهای آن نیست. برای درک بیشتر کلان داده و مفهوم و مزایا و مخاطرات آن بد نیست کتابی به همین نام از برایان کلگ را بخوانید.
القصه که شبیهسازی کامپیوتری از مدلهای ریاضی توانسته کار بشریت را در زمینهی علوم متفاوت فیزیک و شیمی و زیستشناسی راحت کند! دیگر خیلی از فرآیندهایی را که ممکن است ساخت واقعیت آن برایمان هزینه داشته باشد، با شبیهسازی کامپیوتری پیاده میکنیم و با پذیرش خطای ناشی از استفاده آن، کار خود را راحت میکنیم.
حالا اگر در این شبیهسازی کامپیوتری معادلاتی که در زندگی روزمرهیمان با آن برخورد میکنیم را تمام و کمال وارد کنیم و با یک عینک آن را ببینیم چه میشود؟ آفرین! واقعیت مجازی!
به جهان مجازی خوش آمدید!
شاید شنیدن عنوان «فضای مجازی» و وضعیت آن در کشور ما قصهی پر غصهای باشد که داغ دل همهیمان را تازه کند. اما در همین روزهایی که ما با فضای مجازی این چنین دست در گریبانیم، در سوی دیگر جهان، فضای مجازی آنقدر گسترش یافته که به یک نوع از واقعیت تبدیل شده و انسان را در مرز خیال و واقعیت قرار میدهد!
امروزه فناوری واقعیت مجازی Virtual Reality یا به اختصار VR را بیشتر برای دنیای بازی و سینمای سهبعدی میبینیم. فناوریی که زبان آن با عنوان «زبان مدلسازی واقعیت مجازی |VRML» در سال ۱۹۹۴ معرفی شد. فرمتی استاندارد که فایلهای ۳بعدی کامپیوتری را تعریف میکند. ۳ سال بعد و در سال ۱۹۹۷ زبان Web3D برای توسعهی استانداردهای صنعتی برای گرافیکهای ۳بعدی مبتنی بر وب تولید شد. فرآیند توسعهی این فرمت متوقف نشد و امروز WebVR بهعنوان یک رابط کاربری برای جاوااسکریپت شناخته میشود که قابلیت پشتیبانی از دستگاههای واقعیت مجازی را دارد.
سختافزار واقعیت مجازی نمایشگرهای هدست واقعیت مجازی مدرن مبتنی بر فناوری توسعهیافته برای گوشیهای هوشمند هستند. این سیستم را میتوان به ژیروسکوپ و حسگرهای حرکتی برای ردیابی وضعیت سر، بدن و دست تفکیک کرد. همچنین صفحه نمایشهای کوچک HD برای نمایشگرهای استریوسکوپی؛ و پردازندههای کامپیوتری کوچک، سبک و سریع نیز در این فناوری مورد استفاده قرار میگیرد.
این فناوری چالشهایی را در زمینهی سلامت و امنیت و حریم خصوصی در پی دارد که بعدا بیشتر آنها را میکاویم.
«بیدار شو!»
جملهی دستوری «بیدار شو!» جایگاهی خاص در «۱۸۹۹» داشت. بهطوری که در هر قسمت حداقل یکبار آن را شنیدیم.
این جمله را میتوان هشداری عمیق دانست! هشداری که در ظاهر بازیگران را از خوابی که گذشتهی ساختگی آنان را یادآور میشد بیدار میکرد. در باطن داستان اما فراخوانی بود برای بیدارشدن و دیدن حقیقتی که بیرون از تمام این داستان سایهای روی دیوار، جریان دارد.
اما برای ما، این هشدار به شکلی دیگر نمایان است. هشداری که به ما یادآور میکند: شاید این جهانی که امروز به آن دلخوش کردهایم و درگیرش شدهایم، تنها سایهای روی دیوار باشد!