در این سالها روز خبرنگار و روز دانشجو برایم حال و هوای دیگری داشتهاند. دانشجو عنوانی است که بودم و خبرنگار، عنوانی است که میخواهم به آن نزدیک بشوم. اما امسال بنا بر شرایطی که داشتم، از حوالی روز خبرنگار تا همین حوالی روز دانشجو فرصت نشد تا از مسیری که اکنون خدمت شما هستم، با شما در ارتباط باشم.
از قضا در این روزهای خاص من، اتفاقی افتاد و شرایط کشور ناآرام شد. بلی! درگذشت خانم امینی در کنار دست نیروی انتظامی...
فاجعهای که از ابتدایش، هم خبرنگارها روز خوش نداشتند و هم دانشجوها...
از چند ماه بازداشت همکار خبرنگاری که مراسم ختم را پوشش داد تا بازداشت و احکام سبک و سنگین برای دانشجویانی که اعتراض داشتند.
انتظار میرفت که با بازگشایی و حضوریشدن دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی در کشور، فضای انتقادی و اعتراضی که پیش از کرونا گریبانگیر جامعه و به خصوص جامعه دانشجویی شده بود، بالاخره زخم کهنه را سر باز کند و دیر یا زود شاهد فاجعهای باشیم. از یادم نمیرود روزهای اردیبهشت ۱۳۹۸ را که مسئله حجاب در دانشگاه تهران شرایط خاصی را رقمزده بود و در ماه مبارک رمضان شاهد درگیریهای دو طیف در سطح دانشگاه بودیم. رسانههای کشور این رخداد مهم را از دریچههای نگاه خود پوشش دادند. مسئولان به جز برخیشان که با مدارا و مسالمت با این قضیه برخورد کردند، غالبا نگاهی تند و بسیار دور نسبت به معترضان آن زمان داشتند.
از داستانهای اردیبهشت ۱۳۹۸ که بگذریم به آبان ۹۸ میرسیم. زمانی که به خاطر مسئلهی بنزین و فشارهای اقتصادی که به نحوی آن اعتراضات پیرو اعتراضات اقتصادی سال ۱۳۹۶ بود؛ بار دیگر کشور صحنهی درگیری و ناآرامی شد. شاید رخدادی که برای مرحوم سلیمانی در دی ماه آن سال اتفاق افتاد، تا حدودی باعث شد رویکرد مردم و افکار عمومی نسبت به اعتراضها فروکش کند و کشور بار دیگر متحد و منسجم شود. اما طولی نکشید که با «خطای انسانی» پیشآمده در اواخر دی و بسیار بدتر از آن، ۳ روز کتمان، تکذیب و نامحتملانگاری خبری و رسانهای در رسانههای کشور، نه تنها به جو اعتراضی برگشتیم بلکه این بار اعتماد عمومی نسبت به دولت و مسئولان خدشهدار شده بود.
کرونا شاید همان کلیدی بود که میتوانست بیشمار مشکلات کشور را حل کند! شاید قسمت تلخ آن درگذشت دههاهزار نفر از مردم عزیزمان بود، اما میشد در این فرصت روی جهان پساکرونا و حل ریشههای مشکلاتی که باعث اعتراضات سال ۱۳۹۸ شده بود، اندیشید. متأسفانه دولت تدبیر و امید، تدبیری در این زمان نکرد و امیدی نیافرید. یکی از اتفاقاتی که باری دیگر تقابل دو گروه فکری موجود، اشتباهات رسانهها و مسئولان تندنگاه را یادآوری کرد، ماجرای نشریهی دانشجویی «فروغ» بود. اتفاقی که باز رویدادهای اردیبهشت ۱۳۹۸ و نگاههای به آن را تکرار کرد. اما این تجربه هم مانند تجربه پیشین، از آن درسی گرفته نشد.
مدتی بعد گوی و میدان به دست دولت کنونی افتاد. علیرغم تبلیغات و وعدهها، با نگاه به سوابق چهرههایی که در جایاجای کشور سمت مییافتند، مشهود بود که نگاه مسئولان دولتی جدید با نگاه جوانان و کسانی که در سال ۱۳۹۸ معترض بودند، تفاوتهای اساسی دارد. بدتر از آن عدم تلاش این چهرهها برای نزدیکشدن به تفکر گروه مقابل و همچنین تمایل بسیار زیاد به «عادیسازی» اوضاع کشور پس از کرونا بود. بهگونهای که مشخص بود اگر واقعا به شرایط عادی برگردیم، قطعا وقوع یک فاجعهی عظیم دور از نظر نیست!
آن زمان اواخر دورهی مسئولیت من بهعنوان دبیر شورای هماهنگی کانونهای فرهنگی، هنری، دینی و اجتماعی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در همان یکی دو ماه پایانی در تمام جلسات، چه عمومی و چه خصوصی سعیم این بود که به مسئولان گوشزد کنم، بیایید «گفتوگو» کنیم! بیاید با این نسل جوانی که کمتر آنها را میشناسید و کمتر با آنها همنظر هستید، بیشتر صحبت کنید. البته اگر تلاشهای فردی خود برای گفتوگوی میان این دو تفکر را بخواهم مطرح کنم، کتابی میشود که با هر صفحهاش خون خواهم گریست! علیایحال، بهعنوان کسی که میدانست چه فاجعهای در راه است، برای پیشگیری از آن تلاش کردم. اما خب مسئولان آن زمان فقط فکر و ذکرشان «عادیسازی» پس از کرونا بود. بدون آن که واقعا به پس از کرونا بیاندیشند.
زمان گذشت و اندک اندک بوی فاجعه به مشام رسید. تقابلهایی که تابستان امسال با پلیس امنیت اخلاقی یا همان «گشت ارشاد» رخ میداد، هر لحظه امکان رسیدن به فاجعه را بیشتر میکرد. از درگیری دو خانم در اتوبوس بگیرید تا مادری که فریاد میزد: «فرزندم مریض است! اگر او را میبرید؛ من را هم ببرید!» و در پایان تابستان شد آنچه نباید میشد! فاجعه رخ نمود!
حرف برای گفتن زیاد است. خیلی از حرفها را شنیدید و اگر پای دلهایتان بنشینیم، هر کسی روضهی خود را از این مصیبت میخواند. اما آن چه که باز هم دیدم. تقابل دو گروه، اشتباهات رسانههای داخلیمان و مسئولان تند نگاه بود! با این که این بار تقابلها جان انسانها را نیز میگرفت. شنیدن خبر کشتهشدن یکایک دختران و پسران معترض قلب آدمی را میشکافت. کودکان و نوجوانان و جوانانی که در آرزوی ساخت ایرانی آزاد، نقاب خاک بر چهره کشیدند. از این سو نیز یتیمشدن شماری دیگر از کودکان و فرزندان این خاک، که پدران شاغل در نیروی انتظامیشان در جریان این درگیریها کشته شدند، خبر تلخی بود. اما چه میتوان کرد؟ در روز جنگ گل و بوسه نمیدهند! شلیک میکنند!
انتظار داشتم بعد از چنین فاجعهای بزرگان سیاسی کشور درس بگیرند. خود را برای شنیدن دیدگاههایی که همسو با آنها و تفکراتشان نیست آماده کنند. لااقل «یک قدم جلو بیایند» اما متاسفانه سر در برف غفلت خود کردهاند. اقدامات اخیر در توقیفات رسانهها، احکام سنگین قضایی، شیوهنامهی جدید انضباطی و افزایش سنگین هزینهی آزادسازی مدرک و بیشمار رخداد دیگر نشان میدهد که بزرگان کشور واقعا تمایلی برای حل ریشهای مشکل ندارند. این نگاه مدیریتی و سیاسی اشتباهی بزرگ و ظلم در حق مردم و کشور و حتی آرمانهای انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ و شهیدان جنگ تحمیلی است. حالا دیگر چه خیابانها شلوغ بشود چه نشود و چه مردم اعتراض کنند چه نکنند؛ دستان مسئولان به ظلمی بزرگ آغشتهشده است. قرآن کریم در آیهی ۴۰ سورهی قصص فرجام ظالم را مؤاخذهی الهی میداند (فَأَخَذْنَاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ ۖ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ).
هر روز به خود میگویم شاید تقصیر من باشد! ای کاش زمانی که داشتم فریاد میکشیدم که بیاید با هم صحبت کنید، بلندتر داد میزدم! دیرتر خسته میشدم! بیشتر پیگیر میشدم. شاید امروز این چنین نمیشد. اما خب وقتی، سر در برف فرورفتهی کبکها را میبینم؛ از خود میپرسم: واقعا فایدهای داشت؟
تنها امیدوارم هر چه زودتر این داستان به صورت ریشهای «حل» بشود. نه الزاما مقطعی «جمع» بشود که باز با اشتباهی دیگر، آتش زیر خاکستر شعلهور شود. من به فردایی روشن که در آن همهی تفکرات و گروهها در فضایی امن و در کنار هم این قلب جهان، ایران، را بسازند، قویا ایمان دارم.
علیرضا صبا
فرزند کوچک ایران بزرگ
۱۶ آذر ۱۴۰۱